روزی که عمه خورشید مرد
داستانهای فارسی - قرن 14
این کتاب، داستانِ عمّه خورشید و سرگذشت زندگی تلخ اوست که بهصورت قصه بیانشده است. خورشید، خواهر ناتنی رستم است که در گوشهای از باغ بزرگ در حیاط پشتی زندگی میکرد و مادر ملاقات با او ممنوع بود. قصههای این کتاب از زبان سهراب، فرزند رستم بیان میشود. سهراب، عمّه خورشید را خیلی دوست داشت و خانه عمّه خورشید، خانه آرزوهایش بود. خانهای که پرندگان بدون هیچ ترسی در آن لانه میکردند و ... عمّه خورشید قبل از آنکه به دنیای سکوت تعبیه شود، قصّههای عجیب میگفت: از پرندهها، آهوهای بیابان و از گرگها و ... اما زمانی که عمه خورشید مرد، زندگی تغییر کرد ...