عشق گمشده
در یک روز تابستانی، مردی جوان پیش از طلوع خورشید با نیت گردش در اطراف و قدم زدن در جنگل از شهری که در آن زندگی میکرد بیرون میآید. پس از طی مسافتی جوان متوجه میشود که بنزین اتومبیلش تمام شده است. او در پی یافتن بنزین به نقشه نگاه کرده و درمییابد که در منطقهای متروک، دور از هر شهر و روستایی گرفتار شده است. در همین لحظه دختری با دستهگلی در دست و لباسهایی نسبتا عجیب توجه وی را جلب میکند. جوان جلو رفته و از دختر سوال میکند که از کجا میتواند مقداری بنزین تهیه کند. دختر جوان و زیبا که گویا متوجه منظور وی نشده اظهار بیاطلاعی میکند، ولی در مقابل وی را به روستایشان دعوت میکند. جوان پس از رسیدن به روستا با مکانی بسیار زیبا و قدیمی روبهرو میشود که مردم آن مانند مردمان چندصد سال قبل زندگی میکنند. جوان خیلی زود با خانوادهی دختر آشنا میشود و در کمال صمیمیت در بین آنها ساعات خوشی را گذرانده و در جنگل با دختر زیبا به قدم زدن میپردازد. با نزدیک شدن زمان غروب آفتاب دخترک به اصرار از جوان میخواهد روستا را ترک کرده و به راه خویش ادامه دهد. جوان به سختی خود را به شهری رسانده و در آنجا متوجه میشود روستایی که او تمام روزش را در آن گذرانده، سالها پیش طعمهی آتش شده و اکنون از آن هیچنشانی برجای نمانده است. اما داستانی در مورد آن بر سر زبانهاست که هر ده سال یک بار آن روستا برای یک روز ظاهر میشود و تنها کسانی قادر به دیدن آن محل و مردمانش هستند که پیش از طلوع آفتاب از خانه بیرون آمده باشند. جوان ده سال را در انتظار طی میکند تا روز موعود به محل روستا بازگردد و برای وصلت با دخترجوان شب را در همان روستا بماند و با مردم آن مکان به عدم سفر کند. کتاب حاضر، علاوه بر این داستان، دربرگیرندهی چهار داستان کوتاه دیگر با نام عروسک، مرد دیگر، نظرگیر و طلسم، و پایان سفر است.