مردی که خواب میفروخت
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستان مردی است که خواب میفروشد و یا به سفارش مردم برایشان خواب میبیند. قصد او از فروش خواب هم کلاهبرداری نیست و میخواهد مردم را به سعادت برساند. در ازای هر خوابی که به مردم میدهد مبلغ مختصری میگیرد که فقط زندگیاش اداره شود. گاهی خوابها را بهصورت مجانی به مردم میدهد و مشکلات مردم با این خوابها برطرف میشود. اما عده زیادی زن و مرد پیش او میآیند و از او همسر آنچنانی میخواهند. پیرمرد هم ناراحت میشود و میگوید من برای نجات شما آمدهام و شما مرا به چهکارهایی وادار میکنید و از آن شهر فرار میکند. زمانی که پیرمرد فرار میکند عدهای از شهر دیگری به دنبال او میآیند و میگویند قبلاً هم در شهر ما بوده و فرار کرده است.