قالی ایرانی
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
«حسن آقا» به همراه همسرش، «کبری» و فرزندانش روزگار سختی را در یک روستا میگذرانند. کبری به همراه دخترهایش، «زری» و «بتول» قالیای را علم کرده و مشغول بافتن آن هستند. روزهای سخت زندگی آنها زمانی سختتر میشود که نمیتوانند داروهای دختر خردسالشان، «لیلا» را تهیه کنند و او میمیرد و کبری به بیماری سیاهزخم مبتلا میشود. کمکم بر اثر این بیماری چهرهاش بدشکل و هیولایی میشود، طوری که حتی حسن آقا و فرزندانش مدتی از او دوری میکنند. تا اینکه یکی از اقوام حسنآقا در تهران برای او شغلی پیدا میکند و آنها به تهران نقل مکان میکنند. در آنجا کبری و دخترانش دوباره بافتن قالی را شروع میکنند. حاصل زحمات آنها قالی بینظیری میشود که فرشفروشی به قیمت بسیار پایین آن را میخرد، ولی با قیمت گزافی به حشمتالله میفروشد. حشمتالله قالی را به سالن خانة قصر مانند خود میآویزد، امّا بعد از مدتی آنها قالی را به مرد انگلیسی میفروشند و مرد با خوشحالی با هواپیمای شخصی پرواز میکند تا قالی را به حراج سالن «کریستی» برساند.