پهلوان پنبه
افسانهها و قصههای ایرانی - ادبیات کودکان و نوجوانان
کتاب حاضر از مجموعه «قصههای مامانبزرگ» و داستانی است که با زبانی ساده و روان برای کودکان و نوجوانان نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «پیرزن پسر خود را خیلی دوست داشت، اما افسوس که حسنی تنبل و بیعار و پرخور و بیکار بود! حسنی آنقدر خورده بود که مثل یک غول شده بود، به خاطر همین هم «پهلوانپنبه» صدایش میکردند. پهلوانپنبه صبح تا شب میخورد و میخوابید، دست به سیاهوسفید هم نمیزد. پیرزن هر چه نصیحتش میکرد فایده نداشت که نداشت، بالاخره پیرزن از تنبلی و پرخوری حسنی جانش به لب آمد. یک روز که حسنی از خانه بیرون رفت، پیرزن در را بست و دیگر به خانه راهش نداد. حسنی گریه و زاری و التماس کرد، ولی پیرزن در را باز نکرد که نکرد».