سبز اما به رنگ غروب
«رفیع» بعد از چند سال، با دیدن دخترعمهاش «نفیسه» دلبستة او شد و تصمیم به ازدواج با او را گرفت. اما مخالفت پدرش به خاطر این که اسم او را روی دخترعمویش «منیژه» گذاشته بودند، مانع از این ازدواج شد. نفیسه به خاطر این که رفیع او را فراموش کند، با «رسول»، که پسری خلافکار بود، ازدواج کرد و به دلیل سهلانگاریهای او هنگام به دنیا آمدن دخترش از دنیا رفت. رفیع پس از این ماجرا ایران را ترک کرد و بعد از گذشت هفده سال به ایران بازگشت. او با دیدن «نرمین» دختر نفیسه که پدر و مادر خودش سرپرستی او را به عهده گرفته بودند، به او علاقهمند شد و این امر اتفاقات بسیاری را برای آن دو رقم زد.