چهار چهارشنبه و یک کلاه گیس
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
امروز درست 168 روز است که برای مشخص شدن شرایط و توافقهای لازم برای جدایی از «فتانه» به این آپارتمان 48متری دخمه آمدهام. مادرم بعضی روزها «بهجت» را برای پختوپز به خانهام میفرستد. فتانه هم گاهی تا جلوی در میآید و از هر موضوعی حرف میزند غیر از دلیلی که برایش به اینجا آمدم. من فهمیدم که یک مشکل واقعی اینجا دارم و آن مردی است که هر روز زانتیای سیاهرنگش را با وسواس زیادی میشوید. از این حرکت هر روز او سر یک ساعت مشخص، عصبی و ناراحت میشوم. تا این که یک روز که به سراغ ماشین نیامده با چوب سنگین بیسبال ضربات شدیدی را به ماشینش وارد میکنم، وقتی به خودم میآیم، بالای سرم یک عالم چشم میبینم. ولی خوشحالم که به خاطر کارم توضیحی به هیچکس نخواهم داد. مجموعة حاضر مشتمل بر داستانهای کوتاهی تحت عنوان تصمیم، اسب، شمسالعماره، زانتیای سیاه، چهار چهارشنبه و یک کلاهگیس، تو خفه میشی یا من؟، گروه اکثریت، مثل همیشه، ماما عاشق لاک قرمز بود، بزک، و روبهرو است. داستان مذکور «زانتیای سیاه» نام دارد.