حکایت دوستی خاله خرسه
مولوی، جلالالدین محمدبن محمد، 604 - 674ق. مثنوی - اقتباسها / داستانهای فارسی
کتاب حاضر، داستانی اقتباسشده از مثنوی معنوی است که با زبانی ساده و روان بازنویسی شده است. در این داستان پیرمردی در دهی دور در باغ بزرگی زندگی میکرد. این پیرمرد از مال دنیا همهچیز داشت ولی خیلی تنها بود، چون در کودکی پدر و مادرش از دنیا رفته بود و خواهر و برادری نداشت. او به یک شهر دور سفر کرد تا در آنجا کار کند. روزهای اول چون او فقیر بود کسی با او دوست نشد و زمانی که کار کرد و وضع خوبی پیدا کرد، خود او حاضر نشد با آنها دوست شود، چون میدانست که دوستی آنها به خاطر پول و ثروت اوست. یک روز که دل پیرمرد از تنهایی گرفته بود به سمت کوه رفت . در میان راه یک خرس را دید و با او دوست شد، اما عاقبت خوبی نداشت.