غربت علم! (علم و تکنولوژی در کشاکش مدح و ذم)
علوم / تکنولوژی
روزی از روزهای دی ماه بود. مستأصل نشسته بودم تا ساعات هراس انگیز غروب بگذرند و هوا کاملاً تاریک شود تا آن وقت چراغ اتاق را روشن کنم. از آن روزهایی بود که حسابی از خلق و خوی خود گیج و درمانده بودم. باید به ترس عمیقی هم اعتراف کنم. از اینکه دچار جنون شوم، ترسیده بودم و دنبال راه چاره میگشتم. داستان از همینجا شروع میشود. از جایی که برای چارهجویی، تصمیم گرفتم علیرغم سوز سرمای بیرون، شال و پالتو را بردارم و از خانه بیرون بزنم؛ حتی با اینکه میدانستم مأمورها همه جا هستند. شاید با دیدن رهگذران و فروشگاهها و با آنچه در شهر میگذرد، سرم گرم شود و جنون را به تأخیر بیندازم.