محور کوهخان: روایت نورعلی غریبی از بانه، تابستان 63
اکنون که سالها از جنگ گذشته، خیلی از بچههای جبهه رفته هم مثل بقیۀ مردم سرگرم زندگی عادیشان هستند، اما ته دلشان چیزهایی هست که از آنها جدا نمیشوند، حسی که گاهی با غربت و گاهی با غرور همراه است. همکلامشان که میشوی، میفهمی که چقدر حرف ناگفته دارند. "نورعلی غریبی" یکی از همینها است. وقتی جنگ شروع شد، پانزده سالش بود. درس و مدرسه و روستا را گذاشت و رفت و دیگر بازنگشت تا وقتی که در کردستان رفت روی مین و با دو چشم نابینا و دو پای قطع شده و تنی پر از ترکش برگشت. این کتاب، روایت وی است از تابستان و پاییز 1363 در منطقۀ بانه و جریان مجروحیتش، آن زمان که فرماندۀ پایگاه "نجنه" بود.