سر پیچی از پیچهای هزار چم
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستانی است که خط سیر و فضای جدیدی دارد. نویسنده با قرار دادن شخصیتهای اصلی داستان در فضایی نو توانسته است ارتباط منطقی را با خوانندهاش برقرار کند و بر او اثر بگذارد. این داستان درباره آداب و سنن گذشتگان و هنجارشکنیهای امروزه انسانها نگاشته شده است. در داستان میخوانیم:«پشت سر راننده پیاده شدم. هرم گرما و نورد تند آفتاب چشمم را سوزاند. به راه آمده نگاه کردم. جاده از کوه سرازیر میشد و مقابل سالن غذاخوری که میرسید دیگر آن شیب تند را نداشت».