یک روز و نیم
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان، روایتی واقعی از زندگی نویسنده «منصور حیدری» است. نوجوانی 15 ساله در صبح جمعه که قصد داشت تا لنگ ظهر بخوابد با صدای قصاب محله از خواب بیدار میشود. پدر پسرک از تنبلی او ناراحت است. پسر، تصمیم میگیرد تا کاری مناسب پیدا کند برای همین راهی بوشهر میشود، اما کارفرمایان بوشهری همه معتقد بودند که او نمیتواند در هوای شرجی بوشهر دوام بیاورد؛ تااینکه مردی به او پیشنهاد کار میدهد، خالی کردن یک کامیون تخت بیمارستانی و... .