پو با غریبهها صحبت نکن
داستانهای اخلاقی / داستانهای کودکان و نوجوانان / افسانههای جدید / داستانهای حیوانات
یک روز گرم آفتابی که «کریستوفر» قصد رفتن به خانة مادربزرگش را داشت، «پو» و «صورتی ریزهمیزه» به او یادآوری کردند که گذشتن از جنگل کار سختی است. اما کریستوفر یادداشتی همراه خود داشت که مادرش به او داده بود و کریستوفر باید طبق آن عمل میکرد تا به سلامت از جنگل عبور کند. یکی از این موارد صحبت نکردن با غریبهها بود. کریستوفر به دوستان خود آموخت که با غریبهها صحبت نکنند، همینطور قبل از باز کردن در خانه نخست از غریبه نبودن او مطمئن شوند. کودکان در این کتاب در قالب داستان میآموزند که برای حفظ جان خویش با غریبهها همکلام نشوند.