بیپناهان
داستانهای فارسی - قرن 14
«بیپناهان» ماجرای زندگی مردی به نام «قدرت پناهی» در روستای خلیلآباد است. او در جوانی هنگامی که برای نجات خواهرزادههایش از گرسنگی، مقداری گندم از محصول خود در انبار ارباب میدزد و به 20 سال زندان محکوم شده و خواهر و خواهرزادههایش توسط ارباب از روستا بیرون انداخته میشوند. قدرت بعد از آزادی از زندان به دنبال یافتن خانواده، دختری به نام «مرضیه» و پسری به نام «خلیل» را از ظلم ارباب نجات داده و یکی از خواهرزادههایش «زهره» را مییابد و سرپرستی آنها را به عهده میگیرد. با تلاش و فداکاریهای قدرت هر سة آنها مدارج عالی تحصیلات را طی میکنند و خود قدرت نیز در جنگ ایران و عراق شهید شده و در روستای خلیلآباد طبق وصیتنامة خودش به خاک سپرده میشود.