کفشها کهنه نمیشوند
یک روز یک پسر شیطان که بسیار از کفشهایش کار کشیده و خراب و کثیفشان کرده بود، بندهای آن را به هم بست و به هوا پرتشان کرد. کفشها از سیمهای برق آویزان و در زمستان و پس از آن در بهار آشیانة یک جوجه پرستو و مادرش شدند. مخاطبان این داستان تخیلی، که از جمله افسانههای عامه است، گروه سنی «ب» و «ج» هستند.