دالان بهشت
داستانهای فارسی - قرن 14
داستان، ماجرای دختری است به نام((مهناز)) که با همسایهاش((محمد)) ازدواج میکند .مهناز از زندگی تعبیر سادهای دارد و به همین سبب ترک تحصیل میکند . اما همسرش انتظار دیگری از او دارد و از مهناز میخواهد مجددا به تحصیل ادامه دهد .محمد همواره در این آرزوست که همسرش روشنفکر باشد تا زندگی آن دو معنای حقیقی بیابد .در حالی که مهناز راه دیگری برای زندگی انتخاب کرده است .سرانجام اختلاف اصلی این زوج جوان شدت میگیرد تا جایی که ناگزیر از هم جدا میشوند .مدتها سپری میشود و مهناز در خلوت انزوا به خود میآید .او به تدریج به تحصیل روی میآورد و با موفقیت مراحل تحصیل در دانشگاه را نیز طی میکند .مهناز اینک مدیر یک مهد کودک است و این بار با پشتوانه تجربه و علم وارد زندگی محمد میشود ....