موسی (ع) و عصایش
موسی، پیامبر یهود - داستان / داستانهای مذهبی
حضرت موسی (ع) به همراه برادرش هارون به قصر فرعون رفتند. حضرت موسی برای فرعون از خدای بزرگ صحبت کرد، اما فرعون با فریاد گفت خدایی وجود ندارد. موسی (ع) لحظهای سکوت کرد و فهمید که حرف زدن با فرعون فایدهای ندارد. پس چشمهایش را بست. در دل دعایی کرد و ناگهان عصایش را به زمین انداخت و عصای موسی (ع) تبدیل به اژدها شد. هیچکس نمیتوانست حرف بزند. بالاخره فرعون سکوت را شکست و دستور داد جادوگران را برای مسابقه با موسی (ع) بیاورند. کتاب حاضر از سری قصههای پیامبران است که با روایتی ساده و نثری روان برای گروه سنی «ب» و «ج» تهیه شده است.