وقتی خدا هست
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، رمانی فارسی است که با زبانی ساده و روان و بیان جزئیات لازم نگاشته شده است. نویسنده با پرداخت مناسب شخصیتها و توصیف عمیقترین احساسات و افکار آنها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنهها، خواننده را از ابتدا تا انتهای کتاب با خود همراه میسازد. در داستان میخوانیم: «مادر پنکه را برداشت و نفسش را بیرون داد و به طرف در آهنی قرمزرنگ رفت. فلاسک را برداشتم و پشت سر مادر راه افتادم. «پروانه» هم پشتی را برداشت. از در آهنی وارد شدیم. خشکم زد. تا حالا باغ به این بزرگی ندیده بودم. دو طرف یک مسیر باریک و بلند، درختهای بلند سرو کشیده شده بودند که به یک استخر میرسید.