زندگی را عزیز دار
داستانهای آلمانی - قرن 20م.
"برند"، پسر نوجوان، بر اثر تصادف بیناییاش را از دست میدهد؛ و تاریکی و ناامیدی دنیای او را پر میکند. در حالی که به شدت ترسیده و میاندیشد توان مقابله با زندگی جدید را ندارد با جوان دانشجویی هماتاق میشود که تنها مدت کوتاهی زنده خواهد ماند. دانشجو به برند کمک میکند و امیدواری را به وی بازگردانده، قدرت تلاش و مقابله برای استقلال در عین نقص را در وی پرورش میدهد. پس از بازگشت به منزل، برند، تحت تعلیمات جوان دانشجو، به مبارزهی خویش ادامه داده و هرچند گاه ناامید میشود اما پس از تجدید قوا راه خود را در پیش میگیرد. او آهستهآهسته میآموزد از گوشها و دستهایش به جای چشمهایش استفاده کند و درمییابد که این مساله باعث شده تا به درون انسانها راه پیدا کند. سرانجام برند و خانوادهاش به این نتیجه میرسند که او باید در مدرسهای مخصوص نابینایان به زندگی ادامه دهد. برند تصمیم دارد روح امیدواری، عشق و مفید بودن را در دوستان تازهوارد بدمد. او در اولین لحظههای ورودش به شبانهروزی با دختری آشنا میشود و آیندهی زیبایی را در مقابل خویش میبیند.