سرگینغلتان
داستانهای فارسی - قرن 14
این کتاب، داستانی فارسی در ژانر اجتماعی است. این داستان توسط یک راوی روایت میشود که داستانش با این جمله آغاز میشود؛ یکروز خفهاش میکنم، جوری هم این کار را میکنم که کسی بو نبرد. او از «آقاجانی» صحبت میکند که ادعا دارد که از صبح تا شب با اجساد زندگی میکند و از اجساد پول درمیآورد و حتی اجساد از او انتقام میگیرند و... .