میمی میمون بدجنس
داستانهای حیوانات / داستانهای تربیتی
در این کتاب، داستان میمون کوچکی به نام «میمی میمون» بازگو میشود که به همراه پدر و مادرش روی یک درخت نارگیل بلند زندگی میکرد. پدر و مادر میمون خیلی مهربان بودند و دوستان بسیاری داشتند، اما میمی میمون بیشتر وقتها تنها بود چون یک عادت خیلی بد داشت؛ هروقت برای کسی اتفاقی میافتاد، میمی میمون ادای او را درمیآورد و میخندید. برای همین، دوستانش از او دلخور بودند و او را در جمع خود نمیپذیرفتند. تا این که یک روز، میمی میمون کاملا تنها ماند، به اشتباه خود پی برد و سخت پشیمان شد. او با راهنمایی پدر و مادر در صدد جبران اشتباه و دلجویی از دوستانش برآمد. از آن پس میمی میمون دیگر تنها نبود.