الاغ نادان
داستانهای حیوانات / کلیله و دمنه - اقتباسها / داستانهای کودکان و نوجوانان
در روزگاران بسیار دور در جنگلی سرسبز، شیری زندگی میکرد که فرمانروای آن جنگل بود. در آن جنگل روباهی حیلهگر و تنبل نیز زندگی میکرد که خود را از چاکران شیر میدانست و به جای تلاش برای تهیۀ غذای روزانه، از غذای ماندۀ شیر، شکمش را سیر میکرد. سالها گذشت و شیر پیر و ناتوان شد و آنقدر ضعیف گردید که حتی غذای روزانهاش را نیز به سختی تهیه میکرد. روزی روباه که از این وضع ناراحت بود و دیگر مانند گذشته نمیتوانست به راحتی شکمش را سیر کند، از شیر علت را جویا شد و شیر بیماری را دلیل این امر دانست و خوردن دل و گوش الاغ را دوای درد خود بیان کرد. به همین دلیل روباه با حیله توانست الاغی را نزد شیر بیاورد. پس از شکار الاغ توسط شیر، روباه در فرصت به دست آمده دل و گوش الاغ را خورد و به دروغ به شیر گفت که الاغ دل و گوش نداشته است، اما شیر متوجه دروغگویی روباه شد و روباه که احساس خطر میکرد، پا به فرار گذاشت و از آنجا دور شد.