گرم مثل آدمبرفی
داستانهای تخیلی
آدمبرفی بزرگ و زیبایی در کنار جادهای ایستاده بود. بعضی از مسافرها برای او دست تکان میدادند و برخی دیگر از ماشین پیاده میشدند و در کنارش عکس میگرفتند. او از بودنش لذت میبرد و خوشحال بود. تا این که هنگام عصر، جاده به دلیل برف و بوران بسته شد. کمی بعد آدمبرفی، مرد جوانی را دید که به دلیل خراب شدن اتومبیلش در برف، جانش در خطر بود. آدمبرفی پارویش را به مرد جوان بخشید. و بدینترتیب او را نجات داد. پس از آن آدمبرفی با بخشندگی تمام چیزهایی را که داشت به موجوداتی که به آنها نیاز داشتند بخشید و احساس سبکی کرد. او آماده بود تا بدون هیچ نگرانی با تابش خورشید آب شود و همراه میلیونها دانة برف دیگر به رودخانه و سپس به دریا جاری شود. آدمبرفی برای رسیدن به دریا باید همه چیزش را میبخشید. مخاطبان این داستان که با موضوع بخشندگی و مهربانی به چاپ رسیده، گروه سنی «ب» و «ج» هستند.