جادهی صنوبرها
«جادۀ صنوبرها» داستان دخترک فقیری است که هر روز در کنار جادهای، گل مریم میفروشد و به رغم سفارش بسیار مادرش درباره همکلام نشدن با افراد غریبه، مدتی است با مردی، که هر روز از آن مسیر میگذرد و از وی گل میخرد، صحبت میکند. لحن گرم، صمیمی و محبتآمیز مرد، دخترک را به خود جلب کرده و او هر روز چشم به راه میماند تا مسافر از راه برسد. روزی مرد برای دخترک داستانی را بازگو کرده و به وی وعده میدهد که او را به باغ بهشت خواهد برد. دخترک که شادمان شده، دست در دست مرد از جاده صنوبرها دور میشود. مجموعۀ حاضر مشتمل بر 10 داستان کوتاه تحت این عناوین است: عطر ناشناس؛ غیرت؛ رنگ زندگی؛ حکم؛ جادۀ صنوبرها؛ نسلکشی؛ آینه که بشکند؛ سپاس؛ کار ما؛ و خاطره.