طلوع سیاه
داستانهای فارسی - قرن 14
«خاطره فقیه»، دختری با خلق و خویی یکرنگ و بیریا، که بعد از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه برای رسیدن به خواستههای جوانیاش مطابق عادت همه چیز را با چرتکه عقل و جوانیاش محاسبه میکند و تمام دو دوتا چهارتاییهایش او را پرستار پیرزنی بیمار میکند که چهار فرزند پسر دارد. قصه، قصه دلدادگی پرستار و ارباب نیست اما ورودش به منزل «طلعت اسفندیاری»، بیوه تاجر فرش – محمود اسفندیاری – شاید طلوع زندگیاش باشد اما به سیاهی غروب و یا شاید طلوعی باشد از دل غروب. هرچه هست داستان زندگی من و شماست؛ زندگی آنها و اینها... تفاوتمان در تفاوت انتخابهایمان است و بس!