چشمان باز
پسری در مغازة خطاطی بر روی پارچه کار میکند. او شاگرد اوس رحمان است. پسر برای خرید یک بلوز سهدکمه، که زودتر نشان کرده، به بانک میرود تا تهماندة حسابش را بگیرد. اما وجود یک پیرمرد عجیب دست به دست هم میدهد تا او برندة سفر زیارتی از طرف بانک شود و از سوی دیگر با دختری به نام «رئوفه» آشنا گردد.