داستانهای کلیله و دمنه
کلیله و دمنه - اقتباسها / حیوانها - افسانهها و قصهها / داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14 / داستانهای اخلاقی - قرن 14 / داستانهای کودکان و نوجوانان
در داستان «لاکپشت پرحرف» میخوانیم: یک لاکپشت در صحرایی سبز و باصفا، با دریاچهای بزرگ در وسط آن زندگی میکردند و با هم دوست بودند. لاکپشت عادت داشت پرحرفی کند و زود عصبانی میشد و تا کسی برخلاف میلش حرف میزد، فوری جوابش را میداد. یک سال، خشکسالی شد و مرغابیها تصمیم گرفتند که به دریاچة بزرگی پشت کوه بروند. لاکپشت پرحرف هم، با اصرار فراوان خواست که او را همراه خود ببرند و مرغابیها به ناچار پذیرفتند و شرط گذاشتند که موقع اجرای نقشه حرفی نزند و لاکپشت قول داد. مرغابیها یک چوب آوردند و لاکپشت، چوب را با دهان گرفت و هر سه به پرواز درآمدند. هنگام عبور از یک آبادی، مردم آنها را دیدند و هرکدام از آنها، چیزی گفتند. لاکپشت پرحرف طاقتش تمام شد و در جواب دادن به آنها دهان خود را باز کرد و از بالا به زمین افتاد و مرد، مرغابیها به نتیجه رسیدند که لاکپشت لیاقت نصیحت را نداشت و به راه خود ادامه دادند. در این کتاب داستانهای دیگری از کلیله و دمنه با عنوانهای زیر آمده است. شتر سادهلوح، باز شکاری و مرغ خانگی، کبوتر عجول، درویش خیالباف، شغال دانا، کبک زیبا، گواهی سارها و...