خوشبخت مردن
داستانهای فرانسه - قرن 20م.
«پاتریس مرسو» یک پوچگرای بیگانه است. او در جایی متروک در خفت و بیکسی زندگی میکند. مادر مهربان و زیبای او بر اثر بیماری فوت کرده است. «رز» و «کلر» دو دانشجوی تونسی تنها کسانی هستند که مرسو با آنها مکاتبه دارد و «مارت» معشوقة زیبایش است. روزی مارت، مرسو را با «زاگرس»، دوست قبلیاش، آشنا میکند. زاگرس دوپایش بر اثر تصادف قطع شده است. با دیدن زاگرس، تمام حسادتها و شکهای مرسو از بین میرود. زاگرس از خوشبخت شدن حرف میزند و زندگی را برای خوشبخت شدن میداند. مرسو زاگرس را میکشد و به اروپای مرکزی میرود و به جستجوی ماجراجویی و خوشبخت شدن برآمده و عواقب آن را میپذیرد.