اینجا مرگ پادشاهی میکند!
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
ساعت حدود 10 شب بود که وکیل خانوادگیمان آمد. بابت تأخیر طولانیاش خیلی عذرخواهی کرد، اما مادر از او ناراحت بود. بدون فوت وقت و با اصرار وارد اتاق کار پدر شدیم. کیف چرمی قهوهای رنگش را روی میز گذاشت و عینک مخصوص مطالعهاش را به صورتش زد. من باز هم بابت دیر آمدن عذرخواهی میکنم. یک مشکلی برای همسرم به وجود آمده بود که خدا را شکر به خیر گذشت. همان طوری که شما می دونید من 25 سال است که وکیل خانوادگی شما یا بهتر بگم پدرتون هستم و ایشان هم از همه لحاظ به من اعتماد داشتند. دقیقاً روز قبل از مرگشون، وصیت نامه جدیدی که خودشون تنظیم کرده بودند و من فقط مواردش رو نامگذاری کردم، بهم دادند. الآن هم وصیت نامه را در حضور شما فک پلمپ خواهد شد.