شقیقههای سفید
داستانهای فارسی - قرن 14
«محسن»، نوجوانی که برای درس خواندن راهی طولانی را برای رفتن به مدرسه طی میکند، دلباخته دختری میشود. خبر این دلباختگی به گوش مدیر مدرسه میرسد و از مدرسه اخراج میشود. پدر محسن به مدرسه میرود تا با مدیر صحبت کند. اما وقتی از ماجرا باخبر میشود، حق را به مدیر داده و پسرش را مؤاخذه میکند. محسن با تعهدی که میدهد به مدرسه باز میگردد اما از آنجا که هیچکس متوجه احساس و تفکرات او نمیشود تصمیم میگیرد که تنهایی را پیشه خود کند تا اینکه... .