شعلههای زندگی
"باران" و "آریان" در یک دانشکده درس میخواندند که دلباختۀ یکدیگر شده و به رغم مخالفت خانواده ازدواج کردند. آن دو برای ماموریت کاری آریان به پاریس رفتند و در آنجا زندگی عاشقانه و راحتی داشتند، تا این که باران بنا به توصیۀ پدرش، برای یافتن کار نزد یکی از دوستان پدرش رفت. او خیلی سریع در شرکت مورد نظر استخدام شد و خیلی زود با یکی از همکارانش ـ لیزا ـ رابطهای دوستانه پیدا کرد؛ ولی در این میان مرتب متوجۀ نگاههای یکی از مردان شرکت به نام "الکس دارسی" بود. زندگی باران و آریان به علت قرار گرفتن در شهری غریبه با فرهنگی متفاوت، دچار دگرگونیهای بسیار شد؛ باران به حضور الکس عادت میکرد و از سویی آریان نیز رفتهرفته در کار خود غرق میشد، تا این که شبی میان آن دو دعوایی درگرفت که زندگی آنها را متغیر کرد.