شاهزاده قورباغه
افسانههای عامه / افسانههای عامه - ادبیات کودکان و نوجوانان / داستانهای کودکان (دانمارکی) - قرن 19م.
در زمان قدیم پادشاهی حکومت میکرد که دختران زیبایی داشت، اما دختر کوچکتر او از دیگر دختران دوستداشتنیتر بود. اوهمیشه توپش را برمیداشت و برای بازی به کنار برکهای در وسط جنگل میرفت، روزی توپ از دستش به داخل برکه افتاد. شاهزاده خانم ناراحت شد و شروع به گریه کرد. ناگهان صدایی به او گفت "شاهزادهی زیبا چرا گریه میکنی؟" شاهزادهخانم اطراف را نگاه کرد و با تعجب قورباغهبزرگی را دید که حرف میزد، قورباغه به او گفت اگر قول بدهی با من دوست باشی و اجازه بدهی کنارت زندگی کنم توپت را برایت میآورم. شاهزاده خانم قبول کرد و یک دوست جدید پیدا کرد.