اسماعیل
داستانهای فارسی - قرن 14
در رمان حاضر، که با زاویه دید سومشخص نگاشته شده، چند دوست در فضای پیش از انقلاب به اجرای نمایشنامهای درباره حر در فضای مسجد میپردازد، اما در همان حال متوجة حضور نیروهای گاردی در مسجد میشوند. افسر با مشاهدة جمعیتی که در مسجد برای دیدن تعزیه حضور دارد، به دلیل نداشتن مجوز بچهها برای اجرای تئاتر به مخالفت آنها میپردازد. اسماعیل که یکی از عوامل اجرای نمایش است با افسر دست به گریبان شده و بلندگوی افسر را بر سرش میکوبد و پس از آن پا به فرار میگذارد. او طی فرار از شاخهای سقوط میکند و در گودالی که در قبرستان نزدیک مسجد کنده شده فرود میآید. در بخشی از داستان آمده است: «اسماعیل همراه شاخه سقوط کرد. با پهلو افتاد در حفرة گور ویرانهای که پر از گل و برفابه بود. صدای نالهاش را شنید و بعد صدای قارقار چند کلاغ را، سست شد، خوابآلود. کمکم درون مه فرو رفت. حفرة گور نرم و راحت بود؛ مثل گهواره، مثل آغوش مادر. به آرامش رسیده بود».