قدیس دیوانه
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
چشمهای جواد به وکیل التماس میکنند. خرخری میکشد و پشت دماغش رو صاف میکند. آقای وکیل، تو رو خدا بگو ما را از این جهنم خلاص کن. همین چیزهایی که خودمون سه تا شنیدیم. واسه یک عمر عذاب کشیدن بسه س. بگو چیکار کنیم جنرال؟ جنازه را میدی ببریم یک گوشه دفن کنیم؟ یا بازم باید بنشینیم زخم بزنیم به جگرامون؟