قطار و مادربزرگ
داستانهای کودکان و نوجوانان
«یولی» در تعطیلات پاییزی امسال، برای اولین بار، اجازه یافته تا تنهایی با قطار اشتوتگارت، به مونیخ، پیش خاله هلگا و فرزند او، آنی، برود. مادر، یولی را به ایستگاه قطار برده و او را در کوپهای که فقط یک پیرزن در آن نشسته، مینشاند و باز میگردد. یولی از داشتن یک همسفر پیر، اصلاً خوشحال نیست. او دوست دارد در کوپهای باشد که چند بچه در آن حضور داشته باشند تا بیشتر به او خوش بگذرد. اما کمی که از شروع سفر میگذرد، یولی متوجه میشود که همراه خوبی پیدا کرده است. پیرزن یافتن بلیت قطار، که گم شده، به کودک که دچار استرس و هیجان شده، کمک کرده و آرامش را به وی باز میگرداند. او از کیک دست پخت خود به یولی میدهد، برایش از خاطرات دوران کودکی خود تعریف میکند، با او بازیهای مختلفی کرده و برایش شعرهای زیبایی میخواند.زمانی که آن دو در مونیخ از قطار پیاده میشوند، یولی احساس میکند بهترین هم سفر دنیا را داشته است.