هاپو و مادربزرگش
داستانهای حیوانات
مادر و پدر «هاپو» میخواستند بیرون بروند. مادربزرگ آمده بود تا در نبود آنها پیش هاپو بماند. مادربزرگ پرسید: «امروز دوست داری چهکار کنیم هاپو؟» بدینترتیب هاپو نخست پازل جدیدش را درست کرد. سپس به مادربزرگ پیشنهاد کرد تا با هم قایمموشک بازی کنند. مادربزرگ پذیرفت و هاپو در جایی پنهان شد. مادربزرگ خیلی جستوجو کرد اما نتوانست هاپو را پیدا کند و هاپو برنده شد. در حالی که مادربزرگ خسته شده بود، پدر و مادر هاپو از راه رسیدند و هاپو که اوقات خوشی را با مادربزرگ گذرانده بود، از او خواست تا بیشتر پیش آنها بماند. کتاب حاضر از مجموعۀ «هاپو و دوستانش» به چاپ رسیده است.