پدر غایب
داستانهای فارسی - قرن 14
در این کتاب، پسر رزمندهای مفقودالاثر، به مرور خاطرات زندگیاش و تنهایی و ترسی که از بچگی، روح و روانش را به بازی گرفته، میپردازد. ترسی که پس از دستگیر شدنش در اغتشاشات سال 1388، آن هم به جُرم همکاری با دشمن و شرکت در جنایتی سامان دادهشده، تشدید میشود. در بخشی از این کتاب میخوانید: «نیمی از بدن بازجو در تاریکی فرورفته بود، تمام چهرهاش را به سوی من برگرداند و گفت: قرار است مادرت با تو ملاقات داشته باشد، به مادرت هیچ نگو! نه از کتک خوردنت، نه از انفرادی و نه از اقدام به زدن رگ دستت. فراموش نکن هر عملی از تو سر بزند برای ما مفهوم است. اجازه نمیدهیم به دلخواه خودت رفتار کنی! اداره ما سازمانی کودن نیست. ما مُشتی حرفهای هستیم. کارمان را بلدیم. کشتن بدون کشته شدن و بردن بدون بازنده شدن...».