برای کلانتر صندلی بگذارید
مجموعه حاضر دربرگیرندهی هفتاد و یک داستان بسیار کوتاه است. داستانها بیشتر در چند خط نوشته شدهاند. اما در حقیقت تمام سخن در همان چند سطر آورده شده است. برای نمونه داستان "برای کلانتر صندلی بگذارید" را در اینجا میآوریم: وقتی وارد شد هیچ کس به او توجهی نکرد. حتی آن وقت که پایش به پایی که جلویش دراز شده بود برخورد کرد و لحظهای بعد روی موزاییک چرک کف کافه فرش شد. همه کلاههایشان را روی صورت کشیده بودند و به نظر میرسید چرت میزنند. فقط وقتی قطعهای فلزی که از جیبش بیرون افتاده بود و دور خودش میچرخید از حرکت ایستاد، مدیر کافه کلاه را از سر برداشت و گفت: برای کلانتر صندلی بگذارید.