شغال خرسوار
شغالی حلیهگر در نزدیکی باغی زندگی میکرد. روزی در دیوار باغ سوراخی دید و از آن طریق به درون باغ راه پیدا کرد و از آن پس شروع به غارت انگورهای باغ کرد. مدتی گذشت و صاحب باغ خبردار شد، بنابراین سوراخ را بست و در کمین شغال نشست و با چماقی به جان او افتاد و پس از تنبیه، او را از باغش بیرون انداخت. شغال برای دیدن گرگی که دوستش بود، به جنگل رفت. گرگ خواست برای پذیرایی از دوستش به شکار برود. اما شغال به او گفت که در دهی در آن نزدیکی خری را میشناسد که میتواند به راحتی او را فریب داده و نزد گرگ بیاورد. شغال به حرفش عمل کرد و در حالی که بر پشت خر سوار بود به سوی جنگل روانه شد. خر از دور گرگ را دید و از نیت شوم آنها باخبر شد و سپس به بهانهی آوردن وسایلش و همینطور پندنامهی پدرش به همراه شغال به سوی ده روان گردید. وقتی آنها به آبادی رسیدند شغال از خر تقاضا کرد که پندی از پندنامه را به او بگوید و خر گفت: "نباید با شغال و گرگ دوست شد". در این هنگام سگهای ده از راه رسیدند و شغال را تنبیه کردند. این داستان بر اساس حکایتی از "مرزباننامه"، تالیف "مرزبان بن رستم بن شروین" به شیوهی منظوم و به همراه تصاویری رنگی فراهم آمده است.