پایاننامه: داستان ایرانی
داستانهای فارسی - قرن 14
اولین نشانههای فراموشی در «سیاوش» زمانی دیده شد که او ناگهان به مدت طولانی به کاسهای پر از آب خیره شد و با صدایی آرام نجوا کرد که کاش هیچگاه به دریا نمیرفتم. «آذر» همسر سیاوش استاد دانشکده ادبیات بود که دلش در قبال استادش لرزیده بود و با او ازدواج کرده بود. آذر عاشق سیاوش بود اما، سیاوش عشق را تنها برای قبل از ازدواج میدانست و معتقد بود با ازدواج درهم میشکند و از بین میرود، اما آذر در صدد اثبات خلاف این مسئله به سیاوش بود و... .