تلافی کن!
"مهتاب" تکههای پارهشدۀ یک عکس را در دست گرفته و بسیار ناراحت بود، زیرا "سحر" ـ یکی از دوستانش ـ تنها عکسی را که از مادر فوتشدهاش به یادگار داشت، پاره کرده بود. به همین دلیل مهتاب در صدد بود تا کار او را تلافی کند. در این بین پرندۀ مادری را با بالهای شکسته دید و برای کمک به آن شتافت، اما وقتی بازگشت دانست که باد تکههای عکس را با خود برده است. مهتاب ابتدا ناراحت شد، اما سپس تصمیم بزرگی گرفت؛ او تصمیم گرفت که در آینده یا دکتر بشود و به مادرهای دنیا کمک کند، یا معلم بشود و به بچههای مادرهای دنیا کمک کند، تا بدینترتیب اسباب خوشحالی مادرش را فراهم سازد. سپس سحر را به خاطر اشتباهش بخشید. بدینترتیب او کار بد سحر را با یک تصمیم خوب برای زندگی خود تلافی کرد.