جای خالی آفتابگردانها
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14 / جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - داستان
«آفاق» میخواست همة اتاق را برای پسرعمویی که به پایش نشسته بود آینهکاری کند. از زمانی که او را از جبهه آورده بودند، یک سالی میگذشت. روزی که خطبة عقد را بین آنها خوانده بودند، دست و پا داشت، اما وقتی از جبهه بازگشت، با بدنی بیحس آمده بود. آفاق او را دوست داشت، حتی با این که پسرعمو چند بار از او روگردانده بود. آن شب صدای سینهزنها از داخل حیاط میآمد. آفاق بعد از دادن غذای امام حسین به او، از او خواست تا با دل شکسته مرادش را از بیبی زهرا بخواهد. بعد از رفتن آفاق، او شروع به نماز خواندن کرد و در آن حین آرزو داشت بتواند دستهایش را بالا بیاورد و بر سینه بزند. در همان حال و هوا، بانویی با چادری از جنس آب جلو آمد و دست بر آب برد و قطراتی از آب به او زد. دست و پاهایش را کسی از درون تکان داد و توانست سینه بزند، بعد از آن آفاق دوباره به اتاق آمد. مجموعة حاضر مشتمل بر داستانهای کوتاهی تحت عنوان آب و عطش، جای خالی آفتابگردانها، با هم ولی تنها، در سایهسار تقدیر و... است که داستان مذکور خلاصهای از «آب و عطش» است.