ابرهای خاکستری
داستانهای فارسی - قرن 14
در رمان حاضر زندگی زنی به تصویر کشیده شده که قربانی تعصبات کور عدهای دشمن دوستنماست؛ اما با تحمل سختیهای بیشمار همچنان امیدوار است و با تلاش فراوان سفرهای خوشی را برای خود رقم میزند. در خلاصة رمان چنین آمده است: «نازبانو»، دختر «مرادجان»، به همراه خانواده در روستایی زندگی میکند که خانبازی و زورگویی و خونریزی به جای تمدن بر آنها حکومت میکند. بین روستای آنها با روستای دیگر درگیری است. «گلبانو»، خواهر کوچکتر نازبانو، با پسر خان روستای دیگر ارتباط پنهانی و قصد ازدواج دارند. زمانی که آن دو در محل قرار حاضر میشوند، مردادجان که از قبل به این موضوع پی برده، به محل قرار میآید و ناگهان گلبانو و پسر خان هدف گلوله قرار گرفته و کشته میشوند و چون کسی جز مرادجان آنجا حضور ندارد، انگشت اتهام متوجه مرداجان میشود. در آخرین لحظات او قصد دارد نام قاتل را بگوید؛ اما موفق نشده فوت میکند. مرادجان متواری میشود و نازبانو به حکم حاکم روستا به عنوان دیه به خانة خان فرستاده میشود. در آنجا «قلندر» پسر خان عاشق او میشود و نازبانو با تحمل سختیهای فراوان موقعیت مناسبی برای خود فراهم میکند؛ اما مسائلی پیش میآید و اتفاقاتی میافتد که حقیقت را برملا میکند.