دشنه و اشک
داستانهای فارسی - قرن 14
دشنه و اشک، روایتی ساده برای رفتن و به خود رسیدن است. عشق از کندم جدا نیست، بلکه جزئی از پوست خود را با اشک بر روح متلاشی شدهاش میکوبد و چون ققنوسی از دل همان احساس رنگ باخته متولد میشود. اشکها فرصت بسیار دارند تا از چشمهای تشنه فرو بریزند، اما دشنهها را نمیتوان در فرصتهای کوتاه شناخت. اشکها مسیرشان بیاندازه آشکار و مبراست، اما دشنه در پشت هر شمعی نیمه سوخته و در لابهلای هر روزنهای، در انتظار فرودی ستمگرانه، ثانیهها را به دقایق طولانی پیوند میدهند.