کاج شیلیایی سرگردان
داستانهای استرالیایی - قرن 20م.
روزی روزگاری یک زن ماپوچه چشم به راه بازگشت شوهرش بود. شوهرش هر سال به شمال منطقهای سرشار از نمک سفر میکرد، باید قبل از زمستان با کلی از این محموله سفید بازمیگشت. نمک برای زندگی خانوادهها خیلی گرانبها بود؛ زیرا با آن پوستها را دباغی میکردند و مواد غذایی را نگه میداشتند، اما اولین برفها نشستند، زمستان پیش رفت و شوهر زن هنوز از معادن نمک بازنگشته بود. زن با ترس از اینکه مشکلی برای شوهرش پیش آمده تصمیم گرفت که پسرش «تایل» را به دنبال او بفرستد و... .