پشمالو و موسیاه
داستانهای کودکان و نوجوانان / داستانهای تخیلی
روزی روزگاری در یک دشت بزرگ «بچهشیر پشمالویی» در میان علفها مورچهای را دنبال میکرد که یکدفعه به یک بچهگورخر با نام «موسیاه» رسید. پشمالو با موسیاه دوست شد و تصمیم گرفت با او بازی کند. موسیاه که از بردوباخت در بازی خوشش نمیآمد پیشنهاد کرد که آنها با هم و با اتحاد یک بازی گروهی انجام بدهند؛ پشمالو قبول کرد اما یکدفعه تصمیمی گرفت که باعث شد موسیاه فرار کند و... .