بیقرار
داستانهای فارسی - قرن 14
داستان، ماجرای پسری به نام "امیر "است که دل در گروه "زیبا "دختر ارباب خود دارد .امیر که در خانوادهای فرودست و رعیت زاده شده، در دو سالگی پدرش را بر اثر یک بیماری سخت از دست میدهد .سپس ارباب ـ خان بابا ـ او و مادرش را به خانه خود میآورد و بدینسان تحت حمایت خود قرار میدهد . امیر در کنار یگانه فرزند خان یعنی "زیبا "بالنده میشود و در این اثنا به او دل میبازد .او قرار است با زیبا ازدواج کند، اما قبولی زیبا در دانشگاه، سرنوشت آن دو را تغییر میدهد به طوری که "خان "ـ که از همان نخست با ازدواج دخترش با امیر موافق نیست ـ امیر را به سفری تجاری میفرستد و سپس در نبود او موفق میشود زیبا را به ازدواج با دیگری متقاعد سازد .امیر از سفر باز میگردد ;در حالی که سه روز به عروسی زیبا باقی مانده است ...