نیموجبی
داستانهای تخیلی
در این داستان تخیلی، آدم کوچولویی بانام «هفت وجبی»، که قدش هفت وجب بیشتر نبود، در خیابانها میدوید و سر چهارراهها گل و گاهی نیز در بازار آدامس میفروخت. او در این میان با تعدادی موش آشنا شد. هوا بسیار سرد شده بود و هفتوجبی، که خانهای نداشت، از موشها خواست که او را به لانهاشان راه دهند. اما هفتوجبی بزرگتر از آن بود که بتواند وارد لانۀ موشها شود. روزها گذشت و هفتوجبی با پشتسر گذاشتن مشکلات، کمکم کوچک و کوچکتر و دستآخر تبدیل به نیموجبی شد. او سرانجام توانست به لانۀ موشها راه یابد و به آرزویش برسد.