دانی و گنجشک کوچولو
داستانهای تربیتی
دانیال کوچولو،که همه او را "دانی" صدا میزدند، با پدر و مادرش در خانۀ بزرگی زندگی میکرد. او هر روز در حیاط مقداری دانه برای پرندهها میریخت او به پرندهها بسیار علاقه داشت و آنها را آزار نمیداد. در همسایگی خانۀ دانی، پسری به نام "علی کوچولو" زندگی میکرد که رفتارش کاملا مخالف دانی بود؛ او پرندهها را آزار میداد. او تا پرندهای را میدید، هرچیزی را که در دستش بود به طرف پرنده پرتاب میکرد. او حتی یک بار پرندهای را زخمی کرد. دانی از پرنده مراقبت کرد و پرنده بهبود یافت. روزها گذشت تا این که یک روز علی، که برای آزار پرندگان از درختی بالا رفته بود، به پایین افتاد و پایش شکست و علی به همراه مادرش برای ملاقات او به بیمارستان رفت. دانی امیدوار بود که وقتی علی از بیمارستان مرخص شود، دیگر پرندهها را آزار ندهد.