یک جفت چشم آبی
داستانهای انگلیسی - قرن 19م.
داستان حاضر درخصوص دختری جوان و زیبا با چشمان آبی به نام «الفرید سوانکورت» است که با پدر پنجاهسالهاش که کشیش بخشی از شهر «کاسل بوتول» به نام «اندل استو» است، زندگی میکند. داستان با ورود جوانی به نام «اسمت» به منطقه با هدف تعمیر و مرمت سقف کلیسا آغاز میشود و ماجرای عاشقانهای که میان دخترک روستایی و «اسمیت» شکل میگیرد. کشیش که فردی مادی است تنها به استناد به نام بلندآوازه «اسمیت» اجازه میدهد ارتباط میان دخترش و «اسمیت» شکل صمیمیتری به خود بگیرد اما زمانی که درمییابد «اسمیت» روستازادهای بیش نیز ورق برمیگردد.